مرکز مشاوره ،اطلاع رسانی و خدمات کار آفرینی آینده سازان

خدمات مشاوره‌ در زمینه بازاریابی و فروش،‌ خدمات کسب و کار، آموزش کسب و کارو تدوین طرح‌هایکسب و کار و اشتغال

مرکز مشاوره ،اطلاع رسانی و خدمات کار آفرینی آینده سازان

خدمات مشاوره‌ در زمینه بازاریابی و فروش،‌ خدمات کسب و کار، آموزش کسب و کارو تدوین طرح‌هایکسب و کار و اشتغال

آشنایی با کار آفرینان موفق - بهروز فروتن

بهروز فروتن؛ دوست من سلام

آقای فروتن متولد یازدهم فروردین سال 1324 در محله امیریه تهران و در خانواده ای که پدرش از افسران نظامی و مادرش از خانواده ی فرهنگی بود به دنیا آمد.

پدر بهروز او را از بچگی برای کار نزد کاسب های محله می فرستاده  و حقوقش را در پایان هر روز از همان پولی که پدرش مخفیانه به کاسب ها میداد تا به عنوان دستمزد به بهروز بپردازند، می گرفت تا لذت کارکردن را بچشد.

آغاز کار صنایع غذایی بهروز سال 1356 در زیرزمین یک خانه اجاره ای ، در شهر تهران بود.

بهروز کار جدیدش را با کمک همسر و خواهر همسرش شروع نمود آنها با کمک یکدیگر ،سالاد الویه ، مربا، کشک بادمجون ، سس مایونز و ادویه جات را در خانه درست می کردند و با ماشین خودشون برای فروش به فروشگاه ها می بردند.

تا اینکه با سختی های زیاد تونستند شرکتشونا به ثبت برسونند.البته بهروز جایگاه فعلیش را به همین سادگی ها به دست نیاورده ،بارها شکست خورده ، با ناملایمت های زیادی رو به رو شده ولی هیچ وقت ناامید نشده و  اونا رها نکرده و هر بار بااشتیاق بیشتری به راهش ادامه می داده.


  

فروتن در تعریف کارآفرینی گفت:

روش زندگی کارآفرین، ترکیب خلاقیت با مبارزه ،سخت کوشی و رضایت است. کارآفرینی ، فعالیتی خلاقانه شبیه به خلاقیت در علم و هنر است. کآرآفرین باید مانند هنرمند و دانشمند ، ایده ای را در ذهن خود بپروراند. وقتی که کامل شد ، برای تحقق آن در عمل مبارزه کند.

برای انجام این امر ،دقت زیادی گذاشته و با  خطرات متعددی روبه رو می شود و تمام اینها به انرژی و نظم زیادی نیاز دارد.تلاش به جای شانس
«من هر بار که در زندگی زمین خوردم زو‌تر از دفعه‌های قبل بلند شدم. خیلی خوب نیست که بعضی‌ها می‌گویند همیشه نیمه پر لیوان را باید دید، به نظر من باید نیمه خالی را هم دید و پر از عمل کرد. زندگی من هم مانند خیلی از آدم‌های دیگر فراز و نشیب زیادی داشته و خواهد داشت اما من هیچ وقت اتفاقات خوب و بد پیش آمده را به حساب شانس و اقبال نمی‌گذارم.
خوب یادم هست سال ۶۳ بود که با فروش طلاهای همسرم و قرض و قوله کردن، کارگاه کوچکی راه‌انداخته بودم. باورش سخت است ولی حلقه‌های ازدواجمان را هم فروختیم. در یک کارگاه کوچک، مواد غذایی مثل ترشی و زیتون درست می‌کردیم.
من این مواد را با ژیانی که داشتم به مغازه‌های مختلف می‌بردم و می‌فروختم اما درست‌‌ همان روزی که تقریبا همه کار‌هایم روبه راه شده بود و پروانه کسب گرفته بودیم، تلفنی به من خبردادند کارگاه آتش گرفته، وقتی خودم را به آنجا رساندم، ماشین آتش‌نشانی هم رسیده بود اما وقتی آن‌ها شیر آب تانکر را باز کردند متوجه شدند هیچ آبی در مخزن ماشین وجود ندارد. برای همین همه سرمایه‌ای که در آن کارگاه داشتم جلوی چشمانم خاکس‌تر شد و من هیچ کاری نتوانستم بکنم اما من هیچ‌وقت این اتفاق را به پای بدشانسی نگذاشتم و سریع تصمیم گرفتم که باید در آن مرحله چه کار کنم.
بلافاصله دست به کار شدم و گوشه‌ای از کارگاه را تمیز کردم و با فروش آهن‌آلاتی که از آتش‌سوزی به جا مانده بود، کار جدیدی را شروع کردم.»
آن روز هر شخصی که جای او بود، این اتفاق را به پای بدشانسی‌اش می‌گذاشت اما بهروز‌‌ همان لحظه تصمیم گرفت دوباره شروع کند برای همین بعد از فروش آهن قراضه‌های به جامانده از آتش‌سوزی، گوشه‌ای از کارگاهش را تمیز کرد و شروع به بسته‌بندی داروهای گیاهی و پوشاک بچه کرد.
او مدتی این کار را انجام داد تا اینکه توانست زیان‌هایی را که دیده‌بود جبران کند؛ «خیلی‌ها آن موقع می‌گفتند فروتن به خاطر استفاده از بیمه، کارگاه خودش را آتش زده اما جالب اینجاست که کارگاه من اصلا بیمه نبود. سریع خودم را جمع‌وجور کردم و با شروع کردن کاری جدید، زیان‌هایی که دیده بودم را جبران کردم.» شبانه‌روز تلاش کردم.

فروتن با اینکه در خانواده‌ای با شرایط مالی مناسب به دنیا آمد اما خیلی زود وارد دنیای کار شد. اگر چه او پدرش را خیلی زود از دست داد اما این ماجرا باعث نشد او مسیر زندگی‌اش را گم کند بلکه مصمم‌تر از قبل به زندگی‌اش ادامه داد.
«در دانشگاه شبانه درس می‌خواندم و روز‌ها کار می‌کردم. روزهایی را پشت سر گذاشته‌ام که تنها فرصتم برای خوابیدن، در اتوبوس شرکت واحد بود. آن زمان وضع مالی خوبی نداشتم برای اینکه هم به درسم برسم هم کارم، مجبور بودم حساب شده عمل کنم؛ روز‌ها کار می‌کردم و شب‌ها درس می‌خواندم. تنها وقتی که برای خوابم می‌ماند، زمانی بود که با اتوبوس به محل کارم می‌رفتم، اتوبوس هم آن‌قدر شلوغ بود که باید ایستاده می‌خوابیدم، از طرفی هم باید حواسم هم بود که به موقع در ایستگاه پیدا شوم چراکه اگر ایستگاه را رد می‌کردم باید پیاده برمی‌گشتم چون پولی برای خرید بلیت اضافه نداشتم.»
فروتن در کنار کار، درسش را هم خواند و توانست لیسانس مدیریت و روابط عمومی بگیرد. علاوه بر این‌ها، او یک دوره فنی را هم در کرج گذراند. آقای موفق در زندگی‌اش کارهای زیادی را تجربه کرده، از تدریس و پیمانکاری بگیرید تا صنایع غذایی.
فروتن زمانی یک آموزشگاه را اداره می‌کرد چرا که او علاقه زیادی به تدریس و معلمی دارد؛ «مدتی با یک شریک، آموزشگاهی را اداره می‌کردم، به معلمی علاقه زیادی داشته و دارم اما در کنار تدریس کارهایی مانند پیمانکاری و ساخت و ساز هم انجام می‌دادم اما به‌خاطر اعتماد بی‌جایی که به شریکم کردم، در این مرحله از زندگیم فرودی داشتم؛ شریکم همه شهریه‌ای که از دانش‌آموزان گرفته بودیم را برداشت و رفت. برای همین من ماندم و مشکلاتی که پیش آمده بود اما قبول کردم که اشتباه خودم بود، برای همین، بیشتر کارهای آموزشگاه را به گردن گرفتم.

در آموزشگاه تدریس کردم، سرایداری کردم، حتی کارهای تبلیغاتی آموزشگاه را هم خودم انجام می‌دادم. یک روز که مشغول چسباندن اعلامیه در خیابان بودم یکی از شاگرد‌هایم مرا دید تعجب کرد اما وقتی از ماجرا با خبر شد، کمکم کرد تا اعلامیه‌های بیشتری برای تبلیغ آموزشگاه توزیع کنیم.» مستاجر خانه خودم شدم.
زندگی بهروز فروتن فراز و فرود‌های بسیاری داشته. او هر بار که در کاری شکست می‌خورد با شجاعت اشتباهش را قبول می‌کرد و حساب‌شده‌تر عمل می‌کرد.
حتی در آن زمان مجبور شد برای جبران ضرر‌هایش خانه‌اش را بفروشد و مستاجر خانه خودش بشود اما هرگز تسلیم نشد و کارش را با اراده محکمتری ادامه داد؛ «روزهای سخت زیادی را پشت سر گذاشته‌ام، روزهایی که حتی پولی برای سوار شدن به اتوبوس یا تاکسی نداشته‌ام، اما همیشه مسؤولیت اشتباهاتم را به گردن گرفته‌ام و کس دیگری را مقصر ندانسته‌ام. در دوره‌ای برای جبران یکی از فرود‌هایم، خانه‌ای که داشتم را فروختم و مستاجر خانه خود شدم. در زیرزمین خانه به همراه همسرم مواد غذایی مانند ترشی و زیتون درست می‌کردیم و می‌فروختیم، من آن‌ها را با خودروی ژیانی که هنوز هم آن را نگه داشته‌ام برای فروش به مغازه‌های مختلف می‌بردم و برای اینکه بتوانم با رقیب‌هایم رقابت کنم از مغازه‌دار‌ها پولی نمی‌گرفتم می‌گفتم هروقت مواد غذایی را فروختید پولم را بدهید. البته خیلی از آن‌ها سوء استفاده می‌کردند و پولم را دیر پرداخت می‌کردند اما با تمام این سختی‌ها، بالاخره تلاش‌هایم نتیجه داد و توانستم موفق شوم.»
سال‌ها از زمانی که بهروز فروتن به همراه ۱۱ نفر از بستگانش در زیرزمین خانه‌اش محصولاتشان را درست می‌کردند می‌گذرد، حالا فروتن یکی از معتبر‌ترین کارخانه‌های تولید مواد غذایی کشورمان را اداره می‌کند و تعداد کارمندانی که او به‌طور مستقیم با آن‌ها درارتباط است به ۱۵۰۰ نفر رسیده اما او هنوز مانند گذشته تلاش می‌کند.
«هر روز ساعت شش صبح از خواب بیدار می‌شوم و کارم را شروع می‌کنم. روز تعطیل هم برایم معنایی ندارد به کارخانه می‌آیم و سعی می‌کنم هر روز بهتر از روز دیگر مدیریت کنم. معمولا هم ساعت هشت شب به خانه بر می‌گردم، با اینکه مدیر عامل کارخانه صنایع غذایی هستم اما غذا درست کردن بلد نیستم، در خانه من مصرف کننده خوبی هستم. در اوقات فراغت هم همراه نوه‌هایم کارتون تام و جری نگاه می‌کنم، از برنامه‌های تلویزیونی هم اخبار و برنامه‌های طنز را بیشتر دوست دارم. در زندگی‌ام سعی کرده‌ام فرزندانم را مانند خودم بار بیاورم، برای همین به جای اینکه آن‌ها را با خودروی شخصی این طرف و آن‌طرف ببرم سعی کردم آن‌ها بیشتر از اتوبوس شرکت واحد استفاده کنند.»
فروتن، مدیر عامل صنایع غذایی بهروز، سال ۸۴ به عنوان قهرمان قهرمانان صنایع کشور شناخته شد، حالا در کارخانه او ۱۵۰۰ نفر به شکل مستقیم و ۱۰‌هزار نفر به طور غیر مستقیم فعالیت می‌کنند؛ «تا امروز سه دوره کاری داشته‌ام؛ تدریس، پیمانکاری و ساخت‌وساز و صنایع غذایی، در این کار‌ها بار‌ها اوج و فرود داشته‌ام. آخرین فرودی که داشتم برمی‌گردد به سال ۸۳ اما اشتباهم را قبول کردم و با تلاش بیشتری به موفقیت دست پیدا کردم. من هنوز هم خودم را یک معلم می‌دانم چرا که مهم نیست چگونه و کجا کار می‌کنی باید حاصل کاری که انجام می‌دهی خوب باشد.»

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.